پروانــ♥ـ

...تب عشق

پروانــ♥ـ

...تب عشق

پروانه هر روز صبح با دیدن گل زیبایش رمق تازه ای میگرفت...

کنارش مینشست...مست بوی تنش میشد...

زمان گذشت...

گل هایمان دلربایی میکردند و پروانه ها دلدادگی!

دریغ از یک روز که هوا سرد شد!زمستان آمد!گل ها پژمرده شدند ... دیگر عطر سابق را نمیدادند...

هوا سردتر شد!آسمان بارید...گل ها خشک شدند و افتادند...

پروانه ها عاشق تر شدند و دلتنگ تر...شاید هم روزشماری میکردند تا بهار از راه برسد!اما...

نمی آمد!و نمی آمد!و چه خوب حال پروانه ها رو درک میکنم...نمـــــــــــــــــــی آمد!
ولی...

قصه تمام نمیشود...

یک روز در یکی از دشت های صحرا...همان دشت هایی که روزی سبز و خرم بودند...کودکی میان این دیبای سفید نشسته بود...

شمعی روشن کرد...

و قصه آغاز شد!

پروانه ها در سرمای صحرا به دنبال نور شمع می آمدند...بال میزدند...و شمع آب میشد...

شاید شمع میدانست که پروانه ها تاب شعله های سوزان او را ندارند!

شاید از عشق پروانه ها در قصه های کودک چیزی شنیده بود!

شاید میترسید...

از عشق پروانه ها...از عشقی که قرار بود در شعله کشیدن جاری شود .... میترسید!

شایــــــــــــد...
اما چه کسی پروانه ها را میشناخت؟به جز گل ها...که شاهدانی بودند زیر خروار ها برف!

به راستی چه کسی از عشق پروانه ها خبر دارد؟

قصه تمام نمیشود...


+ رقص یک پروانه در شعله های شمع...
و این جاست که شاعر میگوید"رقصی چنین میانه میدانم آرزوست"

  • پروانـــــه بانو

نظرات  (۱)

  • آهِ با مَد . . .
  • در یک دست جام می و در یک دست جعد یار
    رقصی چنین میانه میدانم ارزوست ...

    + چه پست آشنایی :)
    پاسخ:
    این اهنگ جاده لبریز ز سوز سرماست رو بزاریم اهنگ این روزا؟!؟؟!
    میفهمی منظورمو دیگ؟!؟!
    امیدوارم:)
    داریش دیگ؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی